قلب کوچیک من
قلب کوچیک من

قلب کوچیک من

کش ندادن خوب است

امروز به گوشی مامانم زنگ زده ن

- خانم؟ این شماره به اسم خودتونه؟

+ نه خیر به اسم همسرمه

- هستن؟

با بابا یه ساعت نشستن به حرف زدن

به بابا گفته بودن الان وصل میشین به استودیو و بطور زنده با کارشناس فلان حرف میزنین

و بابا هم حرف زد و سوالاشون رو جواب داد

سوالاشون در مورد خط بود

که ینی این خط رو چند ساله دارین و خوبه یا بده و از این حرفا

گفته بودن بطور رندمی خط مامان پنج میلیون تومن برنده شده

کمک هزینه عتبات عالیات

گفتن برید به فلان شعبه، ما باهاتون تماس میگیریم

بابام،

بلافاصله به 110 زنگ زد

گفت به ما زنگ زدن که ...

و آقای پلیس گفت " گفتن پنج میلیون تومن برنده شدید؟"

و ما مطمئن شدیم که قصه ، قصه کلاهبرداریه

سه سوت بود

زنگ زدن

زنگ زدیم به پلیس

هیچی رو از دست ندادیم

تازه آخرش در دشمنی با این افراد کلاهبردار، بابا پیتزا و کباب ترکی خرید و با نوشابه زدیم به بدن و حالشو بردیم

حالا اگه یه سریال بود، همین زنگ زدن به پلیس پنجاه و شش قسمت طول میکشید


سلام


خیلی سال قبل، یه دفه مامان اینا شوخی و جدی داشتن به بابابزرگم میگفتن که این زینب توو این خونه هیچ کاری نمیکنه


مامانم داشت تعریف میکرد که فلان روز زنگ زدم به زینب گفتم فلان کارو بکن (توو مایه های کوکو درست کردن بود فکر کنم) گفت انجام نمیدم


کم پیش میومد که اینطوری پیش بیاد، ولی اون روز بابابزرگم یه حرفی زد که خیلی باهاش کِیف کردم...


به مامانم گفت " اینموقع ها ازش بپرس چرا انجام نمیدی؟"


البته ادامه حرفی که زد پرت و پلا بود، ولی وقتی گفت "بپرس چرا؟" انگار حرف دل منو زده بود


احساس میکردم چقدر خوب میشد اگه ازم سوال میکردن و من میتونستم ناراحتیهامو بگم


( میدونی؟ اونموقع هم مثل الان میدونستم که بزرگتر ها لیاقت چشم گفتن و کمک کردن رو ندارن


قدر این کارا رو نمیدونن و هر چند وقت یه بار، حال آدمو میگیرن


اگه ازم میپرسیدن حد اقل یه گوشه از این فکرا رو باهاشون در میون میذاشتم)


حالا امروز،


توو موقعیتی قرار گرفتم که به خودم اومدم و دیدم برای چندمین باره که بخاطر نپرسیدن همون "چرا؟" ، زود تصمیم میگیرم و باعث رنجش میشم


فقط کافی بود بعد از خوندن حرفاش،  به جای اونهمه ناراحتی ، بپرسم "چرا؟ " !!


ناراحت شدم و حرفی زدم که ناراحت شد


بعد، دلیل حرفاش رو پرسیدم


دلیلش قانع کننده بود.. من اشتباه کرده بودم...


چقدر هم سخت بود قبول کردنش...


ولی راه دیگه ای نبود.. از هر طرفی که به قضیه نگاه میکردم، تقصیر من بود...


توو جمع ناراحتش کرده بودم و توو جمع ازش عذرخواهی کردم،


ولی راستش...


اینکه دوستای دیگه مون بگن من چه کار خوبی کرده م که پذیرفته م اشتباه کرده م آرومم نمیکرد


وقتی آدم اینطوری سوتی میده، فقط مهم اینه که ناراحتیهای طرفش تموم بشن و ببخشه.. دیگه هیچی دیگه به چشم آدم نمیاد

http://s6.picofile.com/file/8241790692/Dayi.jpg

دایی هیچی رو سخت نمیگرفت
واسه همین سخت نگرفتنش بود که اینقدر راحت رفت شاید
امروز که داشتم "شهرزاد" می دیدم،
چقدر دلم میخواست دایی هم مثل آقابزرگ چشمهاشو باز میکرد
دوست دارم از دایی یاد بگیرم و سخت نگیرم
مثلا خیلی خوب میشه اگه دیگه حرفهای بی ربط بعضی آدما، ناراحتم نکنه
وقتی دقیقا جمله هایی رو میگن که در مورد خودشون مصداق داره
خودش وقتی میخواد از کهنه شور استفاده کنه، صبح علی الطلوع لباسه رو میندازه بچرخه،
آخر شب، بعد از چهارده بار شستن، یه دفه دیگه هم محض محکم کاری میزنه که بشوره،
اونوقت به من تیکه میندازه که یه هفته میذاری لباست بمونه توو کهنه شور
این اولین باری نیست که حرفهایی که باید به خودش بزنه رو به من میزنه
ولی من دیگه نباید باهاش کاری داشته باشم
باید قبول کنم که این، یکی از ویژگی هاشه که حرفهای نا مربوط بزنه


من عاشق خنده های دایی بودم

وقتی یاد خنده هاش میفتم دلم کباب میشه

خنده هاش اینقدر قشنگ بودن که آدم بتونه تا یه عمر دلش تنگ بشه

من دایی رو خیلی دوست داشتم

از بین دایی های بابا، از همه دوست داشتنی تر بود

باورم نمیشه اصلا

کاش واقعیت نداشت

آخه دایی خیــــــــــــــــــــلی مهربون بود... خیــــــــــــلی حیف بود که به این زودی از دست بدیمش

دیروز همش گریه میکردم

هق هق هق هق..

اما امروز اصلا نمیتونستم گریه کنم

نمیدونم یعنی امروز آروم تر از دیروز بودم؟ یا اینکه دیگه نا نداشتم گریه کنم؟

عزاداریم... عزادار...

به معنای واقعی کلمه

دیگه خنده های دایی تبدیل به خاطره شدن

چه خاطره های جگر سوزی


کیو وی

کیو-وی

نمیدونم چه حسی بهش دارم

دوسش دارم، چون وضع و اوضاع لبم رو راست و ریس میکنه

ولی دوسش ندارم چون منو یاد ندا میندازه!!

ندا از اول دوست "من " نبود،

دوست یاسمیــن بود.

یاسمیـــن رو خیلی دوست داشتم و حسودیم شد که ندا هم باهاش صمیمی شده.

خواستم خودم رو ادب کنم که حسودی نکنم، با ندا دوست شدم.

یه روزی توو مترو جلوش نشستم و با هم حرف زدیم و دوست شدیم.

راستش درست یادم نمیاد چه احساسی به ندا داشتم..

ولی حتی الان هم وقتی یاد خنده هاش میفتم، دلم میسوزه که همچین رفتاری رو از خودش نشون داد.

خنده هاش خیلی قشنگ بود


یه ترم، با ندا خیلی میرفتیم و میومدیم.

اون ترم، با من از "رویا" زیاد حرف میزد.

میگفت رویا پشت همه حرف میزنه،

میگفت رویا پشت ندا هم حرف میزنه، با آدمهایی که ندا نمیشناسدشون

میگفتم خب مثلا چی میگه؟

میگفت بهشون میگه که من سر کار میرم

میگفتم خب؟ مگه چه اشکالی داره تو سر کار بری؟

میگفت تو نمیدونی... همه یه جور دیگه بهم نگاه میکنن.. نظر همه نسبت به من عوض شده

خب، من واقعا نمیدونستم.. سر در نمیاوردم.. برام عجیب بود...

ولی وقتی ندا دائم اینطوری درموردش حرف میزد، باعث میشد به رویا احساس خوب نداشته باشم


ترم بعد، رویا توو یکی دو تا کلاس، همکلاسیم بود

ولی خب من اینقدر که با دوستای خودم بودم، کاری به کار رویا نداشتم

شاید حرفهایی که ندا زده بود هم بی تاثیر نبود و شاید دلم "نمیخواست" کاری به کار رویا داشته باشم!!

حرفهای ندا نه تنها روو من، که حتی روو یاسمیـــن و سمانه که همیشه همراه هم بودیم هم اثر گذاشته بود

هر سه تامون با دیدن رویا یاد ندا و احساسش نسبت به رویا میفتادیم

فکر کنم جمعا ده کلمه هم با رویا حرف نزده بودم که...


که یه روز ندا بهم زنگ زد و گفت رفته دانشگاه بالا از این دختره شکایت کرده

آخر حرفاش بهم گفت بهتره خودم برم دانشگاه بالا و اعتراف کنم، چون اونا خیلی خبره هستن

گفت اگه خودم اعتراف کنم برام بهتره

میفهمیدم منظورش از "دختره" ، رویاست

اما نمیفهمیدم منظورش از اعتراف، اعتراف به چی هست؟

میگفت "احساس میکنه" که من با رویا همدست شده م

از جواب احمقانه من بگذریم لطفا

دست خودم نیست، وقتی اتفاقهایی میفته که انتظارشو ندارم مغزم از کار میفته

ولی وقتی گفتم من کاری نکرده م گفت

"اگه اشتباه کردم که ببخشید، ولی اگه اینطور نیست بهتره خودت بری اعتراف کنی"

این الان عذرخواهیش بود ینی...


کیو-وی رو ندا بهم معرفی کرد

میگفت خیلی خوبه

میگفت رنگ لبت رو خوشرنگ میکنه

این دو سه دفه که خریدمش، با هر بار نگاه کردن بهش،

یاد خنده های ندا افتاده م

دیگه نمیخوام حتی اندازه سر سوزنی یاد ندا بیفتم

دلم نمیخواد یاد هیچکدوم از آدمهای بی لیاقتی بیفتم که محبت رو با "ضعف" اشتباه میگیرن

دیگه کیو-وی به کارم نمیاد