قلب کوچیک من
قلب کوچیک من

قلب کوچیک من


یه عالمه کار دارم

خب راستش باید برای فردا درسهای مربوط به اصطلاحات رو مرور کنم و دو تا درس جدید رو بخونم

اما به این درس خیلی نا امیدم

احساس میکنم هر چی هم سعی کنم عمرا حفظ نمیشم

برای سه شنبه سه تا پرتره کم دارم. علاوه بر اون، باید برای چهارشنبه که امتحان فاینال دارم هم آماده بشم

پرتره هام سختن...

اگه ایده بهتری داشتم ادامه شون نمیدادم

پرتره هام همشون مخلوط با طراحی هستن

طراحی زمان میبره... حوصله م براش کمه :-S

حالا اون اصطلاحا رو چیکار کنم واسه امتحان؟ :-S


دلش شکست

مثل دل من که اون روز شکست

اون الان جای اونموقع منه، اما من دلم خنک نشده

همیشه ناراحت بودنش برام مهم بوده

چه اونموقعی که دلم  رو شکوند، چه الان که دلش شکست

اگه مثل خودش بی رحم بودم،

اگه دلم میخواست تلافی کنم،

باید بهش میگفتم "شاید من هر چند وقت یه دفه بخوام با دوستام برم بیرون، چرا باید خبر بدم؟"

دوستاش، دوستای من هم بودن اما بهم همین جمله رو گفت

یه روزی بهم گفته بود مثل خواهر واقعیش میمونم،

اما اون روز بهم گفت که من جزو دوستاش نیستم

بهم گفت من غریبه ترینم

حتی حالا که جای اونموقع منه، باز هم حق رو به اونموقع خودش میده

یه روزی وقتی باهاش تلفنی حرف میزدم،

باهاش در مورد نامهربونی یکی از دوستام حرف زدم

یهو گفتم "نمیدونم چرا یخ کردم یهو"

بهم گفت از ناراحتیِ زیاده... ولش کن ... ناراحت نباش

بعد ها، بخاطر حرفهای خودش همونطوری لرزیدم

تابستون بود اما من زیر پتو میلرزیدم

اونموقعها وقتی من میگفتم دلم میشکنه خبر نمیکنین و میرین بیرون،

بهم میگفت حساسم.. سخت میگیرم.. رفتارم بچگانه س...

اما الان که جای منه دیگه این فکرو نمیکنه

شاید هم فکر میکنه و واسه همینه که وانمود میکنه اصلا براش مهم نیست

میگه "من برای خودم نمیگم" ولی بدون که دقیقا برای خودش میگه

یه دفه داشت از بچه ها و نا رفیقیشون میگفت، گفت "اصلا برام مهم نیستا" ،

گفتم " اگه برات مهم نبود که اینقدر تکرارش نمیکردی"

خندید

گفت راست میگی.. اینم حرفیه...

چطوری میتونه هنوز هم نفهمه چه کار نارفیقانه ای انجام داده بوده؟

چطوری میتونه هنوز هم برای من مثال بزنه که "اون روز هم من قانع نشدم"

چطوری هنوز هم میتونه به خودش حق بده؟

آخه چطوری؟