قلب کوچیک من
قلب کوچیک من

قلب کوچیک من

هنوز روزهای خوشیته


یه کمی اعصابم خورده

گوشیم بعضی وقتا از خودش یه خلاقیتهایی به خرج میده که..

اصن فکر کنم خلاقیت های احمقانه ست که باعث میشه من وحشی بشم

بک آپ گرفته بودم از فایلهام،

نمیدونم چرا اونایی که بک آپ گرفته بودم رو گذاشته بود توو یه فولدر جدید

من هم فکر کردم این عکسا رو قبلا ریخته م توو کامپیوتر و واسه اینکه هی این فولدر رو نبینم، پاکش کردم

حالا که میبینم نریخته بودمش توو کامپیوتر، اعصابم خرده

به احتمال زیاد از دست خودم عصبانیم..

فعلا فقط یه عکس یادم میاد که عاشورا گرفته بودم... با بابام، توو لاین سرعت داشتیم راه میرفتیم، من گفتم بابا وایسته عکس بگیرم که ینی ما توو لاین سرعت داریم پیاده راه میریم

چون فقط همین یه دونه عکس یادم میاد، هنوز خیلی هم حالم بد نشده

اگه بقیه عکسا رو یادم بیاد احتمالا حالم بدتر میشه

ولی شاید هم بد نشد...

شاید هم زیادی عکس میگیرم... نمیدونم

احساس میکنم یه بیماری توو وجودم هست

یه بیماری که هر آدمی حدودا همسن برادرهام میبینم، احساس میکنم خیلی میشناسمش

احساس میکنم همون خاطره هایی که با برادرهام دارم، اون آدم هم با خانواده ش داشته

احساس میکنم با اینکه هیچوقتی این آدم رو با وضوح تصویر برادرهام ندیدم، اما میشناسمش

و بعد به اون آدم احساس محبت آمیزی پیدا میکنم

و راستش هیچوقت نمیفهمم این احساس واقعا فقط بخاطر اینه که فکر میکنم شبیه برادرمه؟ یا بخاطر اینه که مجردم و اون آدم هم مجرده

و بعد دچار یه نفرت از خودم میشم

احساس میکنم تقصیر منه این احساس

احساس میکنم اشتباهه این احساس

و احساس میکنم بزرگ نشده م که اینطوری الکی احساسم اینطوری عجیب غریب میشه

ورکشاپ طراحی کاراکتر

امروز صبح، گوشیمو که روشن کردم و شروع کردم به باز کردن برنامه های گوشی،

دیدم مریم برام یه عکس فرستاده از اینستاگرام آقای بزرگمهر حسین پور، که نوشته بود امروز از ساعت یک تا سه ورکشاپ طراحی کاراکتر داره و ورود برای عموم آزاده

راستش من معمولا کسی نیستم که اگه بفهمم همین امروز، یه جایی، یه برنامه خاصی هست، سریع شال و کلاه کنم و برم

اما امروز رفتم

یه چیزی هم که چند وقته حواسم بهش هست، اینه که کاملا نظر مامان توو تصمیمم اثر میذاره

مثلا اگه امروز مامان یه "نه" میگفت، من خودمو از برق میکشیدم و نمیرفتم.. قشنگ پایه بودم...

ولی خوشبختانه مامان اصلا نگفت "نه"

و با اینکه مطالبی که توو ورکشاپ گفته شد بیشتر به درد حرفه ای ها میخورد و کمتر به درد من میخورد،

اما اصلا بد نگذشت

و راستش نسبت به آقای حسین پور، خیلی حس مثبت بهم دست داد

به نظرم یک آدم بسیار کار درست و متواضعه

به همه احترام میذاره، و مهربون هم هست

راستش .. نمیدونم..

شاید اشتباه میکنم...

میدونم که بعضی کلمه ها برای بعضیها تیکه کلامه فقط

ولی به نظرم، نمیشه کسی که مهربون نیست، وقتی کسی صداش بزنه، جواب بده  "جونم؟ "

یه استاد داشتم، که اونم تیکه کلامش همین بود

و من راجع به اون هم فکر میکردم که احتمالا باید آدم مهربونی باشه..

و با اینکه میدونم از روی عادت اینو میگن،

اما باز هم نمیتونم فکر نکنم که جفتشون آدمای مهربونین :)

آقای حسین پور، وقتی با قلم نوری شروع میکرد به کشیدن، بیشتر از هر موقع دیگه ای معلوم میشد که چقدر کار درسته

خیلی مهارتش فوق العاده بود

و خلاصه اینکه کلی حال کردم :)