قلب کوچیک من
قلب کوچیک من

قلب کوچیک من

من، زینب، نُه سال ندارم

به مامان یه فیلم نشون دادم که یه پسری میخواد به مادره یه بچه نشون بده که نصیحت معجزه نمیکنه و

میره جلوی چشم مامانه دست بچه ش رو میگیره و 

به مامانه نشون میده که بچه ش فقط با "با غریبه ها حرف نزن" متوجه نمیشه که چقدر خطر در کمینش هست

مامان میگه "خودتو یادت نیست که توو تاریکی رفته بودی توو پارک نشسته بودی؟"

یادم که نبود

ولی بعد از کلی فکر کردن یادم اومد

مادر جان در این "خودتو یادت نیست؟" به طور واضح و روشن به من اعلام کردن که از نظرشون منی که بیست ساله بودم

با بچه نه ساله هیچ تفاوتی نداشتم :-|

در ضمن تاریک هم نبود اون روز اصلا :-|

نظرات 2 + ارسال نظر
لیدی سارا چهارشنبه 14 مهر 1395 ساعت 15:59 http://lady2432sarah@persianblog.ir

چرا از نظر بزرگتر ها بغضی از کارهامون مثل از خودمون کوچیکتره؟
از پستت تاواینقدر حالیم شد مقایسه؟!؟

لیدی سارا چهارشنبه 14 مهر 1395 ساعت 15:45 http://lady2432sarah@persianblog.ir

آخ جون دوتا پست

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد