قلب کوچیک من
قلب کوچیک من

قلب کوچیک من


سلام


خیلی سال قبل، یه دفه مامان اینا شوخی و جدی داشتن به بابابزرگم میگفتن که این زینب توو این خونه هیچ کاری نمیکنه


مامانم داشت تعریف میکرد که فلان روز زنگ زدم به زینب گفتم فلان کارو بکن (توو مایه های کوکو درست کردن بود فکر کنم) گفت انجام نمیدم


کم پیش میومد که اینطوری پیش بیاد، ولی اون روز بابابزرگم یه حرفی زد که خیلی باهاش کِیف کردم...


به مامانم گفت " اینموقع ها ازش بپرس چرا انجام نمیدی؟"


البته ادامه حرفی که زد پرت و پلا بود، ولی وقتی گفت "بپرس چرا؟" انگار حرف دل منو زده بود


احساس میکردم چقدر خوب میشد اگه ازم سوال میکردن و من میتونستم ناراحتیهامو بگم


( میدونی؟ اونموقع هم مثل الان میدونستم که بزرگتر ها لیاقت چشم گفتن و کمک کردن رو ندارن


قدر این کارا رو نمیدونن و هر چند وقت یه بار، حال آدمو میگیرن


اگه ازم میپرسیدن حد اقل یه گوشه از این فکرا رو باهاشون در میون میذاشتم)


حالا امروز،


توو موقعیتی قرار گرفتم که به خودم اومدم و دیدم برای چندمین باره که بخاطر نپرسیدن همون "چرا؟" ، زود تصمیم میگیرم و باعث رنجش میشم


فقط کافی بود بعد از خوندن حرفاش،  به جای اونهمه ناراحتی ، بپرسم "چرا؟ " !!


ناراحت شدم و حرفی زدم که ناراحت شد


بعد، دلیل حرفاش رو پرسیدم


دلیلش قانع کننده بود.. من اشتباه کرده بودم...


چقدر هم سخت بود قبول کردنش...


ولی راه دیگه ای نبود.. از هر طرفی که به قضیه نگاه میکردم، تقصیر من بود...


توو جمع ناراحتش کرده بودم و توو جمع ازش عذرخواهی کردم،


ولی راستش...


اینکه دوستای دیگه مون بگن من چه کار خوبی کرده م که پذیرفته م اشتباه کرده م آرومم نمیکرد


وقتی آدم اینطوری سوتی میده، فقط مهم اینه که ناراحتیهای طرفش تموم بشن و ببخشه.. دیگه هیچی دیگه به چشم آدم نمیاد

نظرات 1 + ارسال نظر
لیدی سارا شنبه 29 اسفند 1394 ساعت 15:26 http://lady2432sarah@persianblog.ir



در مورد کارهای خونه یا آشپزی یا کمک کردن به خانواده. منم اولا کاری نمیکردم.به قول معروف دست به سیاه و سفید نمیزدم.

ولی مادر جونم یه بار گفت تو هم خب تو اون خونه زندگی میکنی.مهمون که نیستی.حداقل اتاقت را خودت تمیز کن....
بگذریم ولی شدید با اون حرفت که گفتی لیاقت موافقم. گاهی اوقات پیش میاد

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد