قلب کوچیک من
قلب کوچیک من

قلب کوچیک من

همخونه-مریم ریاحی

امروز از همان روزهایی بود که حوصله هیچ کس و هیچ چیز را نداشتم،


از همان روزهایی که آدم نه میلی به غذا خوردن دارد،


و نه حوصله سوال جواب کردن را.


امروز، از صبح تا همین چند دقیقه پیش، کتاب قطورم را میخواندم.


نمیدانم چرا تا همین چند دقیقه پیش مجذوب این کتاب بودم


چرا تشخیص ندادم که این، از همان کتابهاییست که روزی از یک آقای کتابفروش خواسته بودم مثل این کتاب را به من ندهد؟


رمان های عاشقانه را از همان زمان دبیرستان، که "گندم" و امثال آن را خواندم، دوست نداشتم


دختر قصه، اعصابم را خرد میکند بس که حرف نمیزند...


بس که الکی هوای پسر را دارد و ناراحتش نمیکند...


شاید دلیلش این باشد که تا حالا اینطوری کسی را دوست نداشته ام


و چقدر خوب که اینطور بوده و اینقدر ترحم برانگیز نبوده ام!


پسر قصه هم در خرد کردن اعصاب، منحصر به فرد است!!


خودش تکلیفش را با خودش نمیداند،


و من نمیدانم چرا نویسنده از دختر انتظار دارد که زودتر از آن پسر از خود راضی اعتراف کند..

همان پسری که بدون شنیدن اعتراف دختر، چندین و چند بار دل دختر را به آتش کشیده و رفته..


چه برسد به زمانی که اعترافی هم بشنود


حالا گیرم که عاشق هم بوده و وانمود میکرده که آن حرفا را از ته دل میزند...


مگر چه فرقی میکند؟


ای وای.. خدایا...


اصلا من مقصرم که درگیر این کتاب شده ام نه آن شخصیتهای بیچاره..


اما...


اینهمه صبر کرده ام تا به آخر قصه برسم...


کسی که نزدیک سیصد صفحه از کتابی را خوانده باشد، چگونه میتواند از صد صفحه آخر، صرف نظر کند؟


نه... نمیتوانم... باید تا انتهای قصه، دندان بر سر جگر بگذارم و تحمل کنم انگار

نظرات 2 + ارسال نظر
بریدا جمعه 2 بهمن 1394 ساعت 19:04 http://brida.blogsky.com/

منم همینجوریم یعنی جونم به لبمم بیاد باید تا آخر بخونم :دی

من اینجوری نبووودم آخهههه یهو نمیدونم چی شد اینطوری شدممم:)))

بهامین جمعه 2 بهمن 1394 ساعت 18:56 http://notbookman.blogsky.com

خیلی وقته رمان نخوندم
اما گاهی خوندش حس خوبی میده

نه واقعا... هر رمانی رو نباید خوند... باید نوشته های خوب رو بخونیم، تا نویسنده ها هم خوب تر بنویسن..
من از زمان دبیرستان که رمانهای عاشقانه خونده بودم، تا همین یکی دوسال پیش، کلا رمان نخونده بودم.. فکر میکردم رمان یعنی همین... این کتابا به نظر من همشون شبیه همن.. همشون تقریبا یه موضوع دارن.. (البته این همخونه یه کمی از بقیه کتابایی که خونده بودم فرق داشت) اما بخاطر شرکت کردن توو جشنواره کتابخوانی مجازی فرهنگسرای عطار، تشویق شدم که رمان بخرم و رمان بخونم.. و بعد فهمیدم که رمان ها همونایی نیستن که من دوره دبیرستان میخوندم.. و اینکه رمانها میتونن کتابهایی باشن که احساسهای خوب به آدم منتقل میکنن... یه حسی بهتر از حسی که توو این کتابا هست

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد