قلب کوچیک من
قلب کوچیک من

قلب کوچیک من

اینکه ایشون برای عمل کردن به هر چیزی اصلا احتیاجی به سوال پرسیدن ندارن، و فقط "من فکر میکنم" خودشون مهم باشه، اعصاب منو میریزه بهم


خب البته اگه کس دیگه ای غیر از من بود، وقتی میشنید که "من فکر میکنم جای این گلدون بده، باید جاش عوض شه" بهش جواب میداد که به این دلیل و به اون دلیل جای گلدون همین جاست که الان هست


اما من دلم نمیخواد جواباشو درست بدم


محض انتقام گرفتن از خودش که جواب هیچکس رو درست حسابی نمیده :-|


اما اینکه خودش برمیداره گلدون رو میذاره جای دیگه، منو یاد خاطرات مزخرف زمان جیگیل میندازه که به زور جیگیل رو مینداخت توو قفس گلی


وقتی صحنه های مرگ گلی رو یادم میاد، ایشون رو مقصر میدونم... خیلی به گلی ظلم کرد... وقتی جیگیل وحشی رو به زور انداخت به جون گلی


اینموقع ها، وقتی فکرم این طرفی میره، ازش بدم میاد... برام غیر قابل تحمل میشه...


ولی نمیدونم چرا وقتایی که مجبورم باهاش تا کنم، اصلا روو مغزم نیست...


یا اگه هم هست، میتونم تحمل کنم


فکر کنم وقتایی که بهش احتیاج دارم، دیگه روو مخم نمیره

نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد