قلب کوچیک من
قلب کوچیک من

قلب کوچیک من

رانندگی های من که داستان شد اصن 4

 

چند جلسه ای اون خانم هنرجو هم میومد سرکلاسهای من

دوتایی با هم شروع میکردن ترکی حرف زدن

خب اگه ترکی بلد بودم، شاید کمتر اعصابم خرد میشد البته

ولی به نظرم مربیها نباید اجازه بدن که هنرجوها توو کلاسهای هنرجوهای دیگه شرکت کنن

هم اینکه وجود هنرجویی که کلاس نداره اضافیه

و هم اینکه ممکنه باعث بشه که تمرکز آدم هزار برابر بهم بخوره

مثلا این خانم هنرجوه الکی به من میگفت وای.. تو چقدرر خوب رانندگی میکنی... انگار من خرم، نمیفهمم کلاچ زیر پای مربیمه :-|

بهش میگفتم.. میگفت باشه.. ولی بهرحال رانندگیت خیلی خوبتر از منه.. تو هم یه روز بیا سر کلاس من، ببین من چطوری رانندگی میکنم



تصاویر زیباسازی ، کد موسیقی ، قالب وبلاگ ، خدمات وبلاگ نویسان ، تصاویر یاهو ، پیچک دات نت www.pichak.netتصاویر زیباسازی ، کد موسیقی ، قالب وبلاگ ، خدمات وبلاگ نویسان ، تصاویر یاهو ، پیچک دات نت www.pichak.netتصاویر زیباسازی ، کد موسیقی ، قالب وبلاگ ، خدمات وبلاگ نویسان ، تصاویر یاهو ، پیچک دات نت www.pichak.netتصاویر زیباسازی ، کد موسیقی ، قالب وبلاگ ، خدمات وبلاگ نویسان ، تصاویر یاهو ، پیچک دات نت www.pichak.net


خانم مربیم اخلاقهایی داشت که من نمیتونستم باهاشون کنار بیام

و به احتمال زیاد، خانم مربی هم از اخلاقهای من خوشش نمیومد .. حدس میزنم

مثلا چیزی که بعدها فهمیدم، این بود که من با تاخیر به حرفش گوش میکرد

که البته باز هم مطمئن نیستم همش تقصیر من بود

مثلا اگه میگفت برو کنار پارک کن، چون دقیقا نمیگفت کجا وایستم، ممکن بود از جایی که اون میخواست دور شیم و اون بگه دیگه دیر شد.. برو به مسیر ادامه بده

اما در مورد خانم پ. میم،

من خوشم نمیومد که سر اذان که میشه شروع میکرد به دعا کردن

به دلم نمی نشست

احساس میکردم واسه نمایش دادن داره این کارو انجام میده

با این همه خیلی عکس العملی نشون ندادم تا اونجایی که یادمه.. یادمه یه دفه همراهی هم کردم

یکی از چیزای دیگه ای که خوشم نمیومد این بود که بعضی از ماشینا که مثلا یهو میپیچیدن جلومون، پلاک ماشین رو نگاه میکرد و مثلا میگفت مال اردبیله.. داهاتیه دیگه.. داهاتیه..

یا اصلا استرس هاش...

من خودم چون تازه کار بودم خیلی استرس داشتم،

این خانمه هم که میترسید، به ترسهای من اضافه میشد

اگه یه وقتی یه سگ می دید، یه جوری عکس العمل نشون میداد، انگار یه بچه دوماهه تپلی خندان دیده

اصلا غیر قابل تصور...

من یه موقع ها حسم به این حرکتش این بود : " "



تصاویر زیباسازی ، کد موسیقی ، قالب وبلاگ ، خدمات وبلاگ نویسان ، تصاویر یاهو ، پیچک دات نت www.pichak.netتصاویر زیباسازی ، کد موسیقی ، قالب وبلاگ ، خدمات وبلاگ نویسان ، تصاویر یاهو ، پیچک دات نت www.pichak.netتصاویر زیباسازی ، کد موسیقی ، قالب وبلاگ ، خدمات وبلاگ نویسان ، تصاویر یاهو ، پیچک دات نت www.pichak.netتصاویر زیباسازی ، کد موسیقی ، قالب وبلاگ ، خدمات وبلاگ نویسان ، تصاویر یاهو ، پیچک دات نت www.pichak.net


یه روزی قاطی کردم و قبل از رفتن به کلاسم، به آموزشگاه گفتم که میخوام مربیمو عوض کنم

هر چی توضیح میدادم که این خانمه استرس داره، استرسهای من بیشتر میشه، آقای مسئول از من یه خاطره دقیقتر میخواست

و من خاطره دقیق نداشتم

یه خانم مربی دیگه اونجا بود.. وقتی میگفتم مربی من استرس داره، میگفت خودش دائم در حال داد زدن سر هنرجوهاست

انگار افتخار داره اینکار :-|

خب داد نزن :-|

چه دلیلی داره وقتی مربی من کار اشتباه تو رو انجام نمیده، مربی خوبی باشه؟ :-|

خب اون یه اشتباه دیگه ای رو انجام میده :-|

چه ربطی داره آخه ؟ :-|

خلاصه اومدم بیرون و رفتم سر کلاس دوباره ... ایندفعه میخواستم خاطره ها رو دقیق حفظ کنم برم بگم

نظرات 2 + ارسال نظر
نرگس چهارشنبه 11 آذر 1394 ساعت 21:46

وای چقدر خوبه که بلاخره پیام گذاشتم قبلا هم اومده بودم صفحه ات همه پستای صفحه اصلیتو خونده بودم ولی نشد پیام بذارم الان اومدم دیدم چندتا گذاشته همشو خوندم
زینب تو خیلی احساستو خوب مینویسی واقعا پتانسیله نویسنده شدن رو داری صادقانه میگم

قربونت برم :**

نرگس چهارشنبه 11 آذر 1394 ساعت 21:44

به نام خدا سلاااام جانه دلم

سلام عزیز دلم... نبات گلم

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد