قلب کوچیک من
قلب کوچیک من

قلب کوچیک من

رانندگی های من که داستان شد اصن 3

از اون ۵ جلسه٬ تقریبا دو جلسه ش مال امتحان بود...

جلسه اول رفتیم سر کلاس٬ جلسه دوم یه کم درس دادن بعد امتحان از کل کتاب

جلسه سوم و چهارم کلاس

و جلسه پنجم دوباره امتحان دادیم

 با حساب کردن جلسه دوم٬ فکر میکنم سه یا چهار بار امتحان آیین نامه "مقدماتی" رو دادم :)

اصلا یادم نمیاد که بار سوم قبول شدم یا بار چهارم..

بعد از اینکه امتحان رو قبول شدم٬ تازه اجازه داشتم کلاسهای شهری رو شروع کنم

و آموزشگاه٬ برام خانم پویان مهر رو انتخاب کرد :)



شب٬ حدودا ساعت ۹ یا ۱۰ خانم پویان مهر زنگ زد خونمون که "فردا با هم کلاس داریم"

همین حرکت باعث شد استرس بگیرم برای فردا..

"وای.. صدای خانمه پیر بود... حتما از این خانم پیراست که میخواد همش ایراد بگیره... "

و خلاصه اینکه "اون خانمه چجور آدمیه؟" و اینکه" من چجور روزهایی رو در پیش دارم"  فکرمو درگیر خودش کرده بود...



فردا رفتم آموزشگاه برگه م رو مهر زدم٬

 

بعد از روی کاغذی که شماره ماشین و شماره موبایل مربیم رو روش نوشته بودن

 

دنبال ماشین خانم مربی میگشتم

 

ماشین رو پیدا کردم

 

یه خانمی از سمت راننده پیاده شد... بهش سلام کردم

 

با گرمی جوابمو داد

 

گفتم "خانم پویان مهر؟ "

 

خانمه لبخندی زد و رفت پشت نشست...

 

اومدم سمت کمک راننده و همزمان با نزدیک شدن من خانمی پیاده شد

 

وقتی دیدمش، همزمان با پرسیدن "خانم پویان مهر؟ " خودم جوابش رو حدس زدم

 

از اعتماد بنفسی که از چشمای خانمه میبارید میشد حدس زد که خودشه :)

 

و این آغاز کلاسهای شهری من و آشنا شدنم با خانم پویان مهر بود

نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد