قلب کوچیک من
قلب کوچیک من

قلب کوچیک من

اعصابم خرده

کتاب جدید، خیلی سریع داره پیش میره

یه درس و نیم خوندیم همش... اما الان اصلا یادم نمیاد درس اول رو

تلفظ احمقانه همکلاسی های پر از اعتماد به نفسم یادم میاد و اعصابم بیشتر خرد میشه ...

اینهمه این معلم ها از این کتاب تعریف کردن ، این بود؟

معلممون اول ترم گفت این کتاب یه جوریه که دائم هر درسی براتون تکرار میشه... الان توو این صفحه یه چیزی میخونین، صفحه بعد دوباره تکرار میشه..

و شما دیگه اصن وقت نمیکنین که چیزی رو فراموش کنین...

اما واقعیت اینه که دوست عزیزمون (کتاب جدید) همچین پا رو گذاشته روو گاز که اصن فرصت نمیشه که مطلب جدید توو مغز آدم خیس بخوره...

چه برسه که بخواد تکرار کنه

از بعد از ظهر تصمیم گرفته بودم که طراحی کنم (از همون کارهای "آفتاب از کدوم ور در اومده؟ " نشان )

اما اینقدر هی مقاومت کردم و اینقدر هی نکشیدم، که تصمیم گرفتم دوباره بذارم آفتاب از همون وری که همیشه در میاد در بیاد و دست کشیدم ازش

دلم شور میزنه...

بیشتر از این امتحان میان ترم، دلم برای پایان ترم شور میزنه...

اما حدس میزنم که این آخرین ترمی باشه که توو این آموزشگاه میمونم

شاید هم مثل روزهایی که با درس "گلکاری" چهار واحدی داشتم، آخرش بفهمم که بیخودی دلم شور میزده و اینقدرها هم سخت نبوده

ببین!! سفر به زمان یه همچین موقعهایی به درد آدم میخوره...

اگه میشد، الان میرفتم از خودم که امتحان پایان ترم رو داده میپرسیدم که نظرش چیه؟

http://s3.picofile.com/file/8216904250/T2e_book_3.jpg


من نمیفهمم آخه معلمها از چیه این کتاب خوشحال بودن؟ :-|


نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد