قلب کوچیک من
قلب کوچیک من

قلب کوچیک من

رانندگی های من که داستان شد اصن 2

مهرماه سال ۹۱ نتونستم از لج همه مهرماه های تحصیلی برم دنبال علاقه هام٬

دلیلش رو از عکس زیر بپرسین :-|


 http://s3.picofile.com/file/8216820900/gach_2.JPG


اما بهرحال گچ پام یه روزی باز شد :)

و من همچنان هیچ کاری نمیکردم :) *

روزها و شبها میگذشت و من با اینکه خیلی دوست داشتم به آرزوهام برسم، هی دست دست میکردم

تا اینکه بابام یه روز به زور دستمو گرفت و رفتیم کلاس رانندگی اسم نوشتیم

خب البته همونطوری که خودتون میبینید٬ تنها راهش همین بود :) زور :)

کلاسهای رانندگی رو ثبت نام کردم و قرار شد ۵ جلسه تئوری باشه٬ و بعد از قبول شدن توی امتحان٬ میتونستیم کلاسهای شهری رو ثبت نام کنیم

استاد کلاسهای تئوریمون٬ یه آقای سرهنگ بود که مثل بیشتر سرهنگ های این مملکت قیافه خشنی داشت

شخصیتش هم جالب نبود

شبیه کسی بود که همه عمرش اخم کرده و دعوا کرده٬ و الان میخواد ادای آدمای دوست داشتنی رو در بیاره

وقتی میخواست شوخی کنه٬ شوخی هاش روو به بی ادبی میرفت...

از همون لحظه که مشغول حضور و غیاب کردن بود٬ با خوندن بعضی اسمها ازشون سوال میپرسید

یه روزی از یکی پرسید "در خیابان یکطرفه٬ دور زدن یک فرمانه صحیحه یا دور زدن دو فرمانه؟ "

بعد از یکی دیگه پرسید

بعد از یکی دیگه

و آخر سر از یه پسری پرسید...

هر کدوم یه چیزی گفتن... یکی گفت یه فرمونه یکی گفت دو فرمونه...

به پسره که رسید٬ گفت یه فرمونه٬

سرهنگ بهش گفت "بلا نسبت هم خودت غلط کردی هم بقیه همشاگردی هات... خیابون یکطرفه اصلا دور زدن نداره "

این الان شوخی بود یعنی

مثلا یعنی ما باید با  "غلط کردی" غش و ریسه بریم

بعدش میگفت ببخشید.. که یعنی مثلا - من خیلی آدم مودبیم- ....

اینطوری بود که من از دلتنگی زیاد٬ یاد استادم میفتادم

استادی که به همه عالم و آدم احترام میذاشت و بی نهایت مهربون بود...


http://s3.picofile.com/file/8216820634/Ostad.jpg




این نقاشی رو توی کتاب آیین نامه کشیدم :)

استاده :)

اون نارنجیه هم پروندمه که همیشه همراهم بود :)

نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد