قلب کوچیک من
قلب کوچیک من

قلب کوچیک من

رانندگی های من که داستان شد اصن 1

ترم آخر دانشگاه بودم


از هر چی درس و دانشگاهه متنفر شده بودم


دلم میخواست این ترم هم به خیر و خوشی تموم بشه٬


تا من درس و دانشگاه رو از خودم جدا کنم و با نفرت بندازمش دور


حالم از در و دیوار دانشگاه بهم میخورد


معمولا توی اینجور موقعها٬ آدم برای "بعد از دانشگاه" رویاریزی میکنه :)


 من هم رویاریزی کردم و چون تجربه داشتم٬ رویاریزی هام رو توی گوشیم نوشتم تا یادم نره :)


یکی از رویاریزی هام رفتن به کلاسهای مختلف بود...


 نقاشی.. موسیقی... رانندگی...


تو ذهنم این بود که بابام با کلاس رانندگی رفتن من موافق نیست


داشتم فکر میکردم و خودم رو برای توجیه کردن و مبارزه کردن آماده میکردم

که یعنی "من میخوام برم این کلاسو!! "


گذشت :)


امتحانام با همه سختیها و خاطره هاشون تموم شدن


و من یه تابستون واقعیه واقعی رو تجربه کردم :)


یه تابستونه بی انتها :)


بدون نگرانی اینکه "کی باید دوباره انتخاب واحد کنم؟ "



در مورد رویاریزی هام با مامان و بابا حرف زد بودم...


اما اگه بخوام توی یه کلام براتون همه اون روزا رو تعریف کنم٬


میتونم بگم کل سه ماه تابستون رو خوردم و خوابیدم 


عین عقده ای ها شده بودم راستش...


احساس میکردم از لج همه روزهایی که توی کل عمرم مجبور شدم صبح زود از خواب پا شدم٬ دوست دارم تا لنگ ظهر بخوابم


میخوردم و میخوابیدم و پیش خودم تصمیم گرفته بودم از لج همه روزهای تحصیلی٬


از اول مهر شروع کنم به کلاس رفتن ها و دنبال علاقه ها رفتن 



نظرات 1 + ارسال نظر
مهرنوش جمعه 17 مهر 1394 ساعت 22:15 http://http://khurshidejavedan.blogsky.com/

کاش دانشگاه لعنتی من هم تموم میشد

به روزهای خوب فکر کن... به روزهایی که دانشگاهت تموم میشه و میگی "آخیـــــــش"...

این کمک میکنه که آدم یه کمی کمتر اذیت باشه از روزها..

چقدر مونده تا تموم شه؟

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد