قلب کوچیک من
قلب کوچیک من

قلب کوچیک من


توو هفته پیش، آقای معلم خواسته بود که هر اتفاق یا آدمی که توجهمون رو جلب کرد، در حد چهار پنج خط در موردش بنویسیم

فکر میکردم میتونم هر روز یه نوشته جدید بنویسم، اما نشد.. کلا چهار تا شد

متنهامو که برای دوستام (که همکلاسیم نیستن) میذاشتم، همشون به به و چه چه میگفتن و کلی بهم امیدواری میدادن

من هم فکر میکردم که نوشته هام چقدر خوبن و چقدر کیف میده که آدم یه اثری رو خلق کنه.. حتی در حد چهار پنج خط...

اما الان نظرم عوض شده

متنها رو سر کلاس وقت نشد بخونیم، اما همون سر کلاس یه سری توضیحات داد و گفت در حد دو سه خط بنویسید

وقتی متنهای بچه های دیگه هم خونده شد و نظر آقای معلم رو میشنیدم، احساس کردم اتفاقا چقدر نسبت به بقیه بچه ها استعدادم کمتره

و از اون امیدواری نود درصدی، به سی و پنج درصد رسیدم

اینکه یهو اینقدر نا امید بشم، اصلا جدید نیست... همیشه همینطوریه... یهو مثل اینکه یه سوزن به بادکنک زده باشن، امیدم خالی میشه

اما ایندفعه فرق میکنه...

نا امید نمیشم...

بیشتر تلاش میکنم..