وقتی سفر بودیم، نخِ پارچه دور قفسشون، به پاش پیچیده
پاش زخم شده و کلی خون اومده تا داداشم بهش رسیده
حالا بعد از حدود یه هفته پاش عین چوب خشک شده.. عین شاخه درخت...
جگرم سوخت وقتی پاش رو دیدم
-پای این بچه مثل چوب خشک شده
+فکر کنم بمیره
- خدا نکنه
و بعد یاد اون روزی افتادم که یه چیزی برای تیز کردن نوکشون گذاشتم توو قفس
همشون خوشحال بودن
مادر و پدرش نوبتی داشتن نوکهاشون رو تیز میکردن
این بچه از پایین قفس شروع کرد به بال زدن و عمودی اومد که بیاد روو میله جلوی مامان و باباش وایسته و نوکش رو تیز کنه
الهی بگردم که دیگه نمیتونه مثل قبل قرقی باشه
چطوری میتونه اینقدر راحت بگه "میمیره؟"
وقتی خدا می آفریدش، چقدر احساس بهش داده بود که حالا هیچی نمونده؟
کار "سی سالگی" احسان خواجه امیری خیلی پر عشقه
آدم رو از ناامیدی نجات میده
همه مردها عین هم نیستن شاید
بعضیهاشون یه ذره عشق رو میفهمن
از
ولی انگشتم میخوره به "ع" که بالاشه و اینجوری میشه.
از
از
بلدمااااا.
نگفتی برام عز این بچه. الهیییی بگردم
الان پاش چطوره؟ایشالا خوب شده باشه و چند وقت دیگه لازم ماشالاااا مثل قرقی ورج و وورجه کنه.
یه پاش از مچ به بعدش دیگه نیست
بچه م باید با این شرایطش کنار بیاد