غمگینم...


یعنی... هر وقت به این فکر میکنم که ترم جدید شروع میشه و همه بچه ها هستن غیر از خودم، غمگین میشم


ترم پیش، وقتی میخواستم تازه ثبت نام کنم،


بابا میخواست یه برنامه ای که یادم نیست چی بود و مربوط به فوت بابابزرگ بود رو بندازه یه جمعه ای...


من خوشحال بودم که جمعه ها کلاس دارم و از اون برنامه عذاب آور معافم


اما کلاسمون تشکیل نشد و نشد و نشد.‌‌.. و اصلا فکر کنم بابا هم بی خیال اون برنامه هه شد... 


حالا، همین جمعه، اولین جلسه کلاس ترم جدیده


و دقیقا همین جمعه، مراسم سالگرد فوت بابابزرگه


غم از این بالاتر که نه اون کلاس خوشایند رو میرم


و نه از این مراسم عذاب آور و ناخوشایند، با فامیلهایی که یکی از یکی ناخوشایندتر هستن نجات پیدا میکنم...


همش وسوسه میشم که تا کلاس شروع نشده پول رو بریزم و ثبت نام کنم..


مخصوصا وقتی که ب این فکر میکنم که این دوره پیشرفته، فقط مال ماست، 


یعنی اگه کسی توو این کلاس ثبت نام کنه، نمیاد دوره پیشرفته ما و باید اول دوره ابتدایی بره بگذرونه،


بدجوری «یه دلم میگه برم برم»..


اما بعد یاد بچه های گروه میفتم،


اینکه باید خیلی تلاش کنیم تا همگی بیان و توو یه بحثی شرکت کنن،


یاد طرح استاد میفتم که هر چی به مغزمون فشار آوردیم نتونستیم جلو ببریمش،


یاد راه میفتم ،


یاد این میفتم که بعد از کلاس چقدر حالم بده بخاطر هوای آلوده  اون منطقه،


اونوقت به خودم میگم جلوی خودت رو بگیر...


باعث میشی که دوباره عذاب بکشی


و اونوقت «یه دلم میگه نرم نرم» 


اما «طاقت نداره دلم دلم» :( نمیدونم چیکار کنم :(

نظرات 6 + ارسال نظر
لیدی سارا دوشنبه 19 بهمن 1394 ساعت 01:15 http://lady2432sarah@persianblog.ir

نصف شبت بخیر زینب بانویی,

اوااااا, فکر کردم آپیدی که اومدم.

نه شوخی کردم, گفتم تو که نمیای زود اینجا, من بیام اینجا وبلاگت احساس تنهایی نکنه.

دو روز بعد از کامنت تو یه چیزی نوشتم :) ولی خب البته خیلی متن فاخری نبود :دی

لیدی سارا چهارشنبه 14 بهمن 1394 ساعت 19:04 http://lady2432sarah@persianblog.ir

سلام به روی ماهت زینب بانووووو

یوهووووووو قربااااان این اقدام "ص ا ئ م ی" گونه ات.

آخ جووونمی, چقدر خوشحال شدم.

این یه جلسه را مثل همیشه ضبط میکنم بهت میدم

لیدی سارا چهارشنبه 14 بهمن 1394 ساعت 01:28 http://lady2432sarah@persianblog.ir

هی وایه من, انگار نمیشه پیغام را کپی پیست کرد و تیکه تیکه فرستاد, اینایی که فرستاده میشه, مستقیم دارم مینویسم.

من کاملش را الان برات ایمیل میرنم.
کلییییی نوووشتم با ذوق. چه کاری بود که داره میکنه

حالا چه خوب که جای دیگه نوشته بودیش و داشتیش
وگرنه کلا نمیتونستم حرفهات رو ببینم :)

لیدی سارا چهارشنبه 14 بهمن 1394 ساعت 01:23 http://lady2432sarah@persianblog.ir

چرا دیگه نمیتونم کامنتمو بفرستم,؟ هی دارم کپی پیست میکنم ولی همش پیغام میده امکان درج نیست, حتی دو خط دو خط هم باز پیغام میده

لیدی سارا چهارشنبه 14 بهمن 1394 ساعت 01:12 http://lady2432sarah@persianblog.ir

ای وااااای, چرا اینجوری میکنه, صد باااار کد میدم هی میگه امکان درج کامنت ندارید.

نصف نصف کردم کامنتمو ,که دارم میفرستم.

هنوز تنوم نشده و ادامه داره.

لیدی سارا چهارشنبه 14 بهمن 1394 ساعت 01:03 http://lady2432sarah@persianblog.ir

شبت بخیر زینبم فداتشم, نبینم غمگینی ات را.
الهی من قربون دلت برم که مونده سر دوراهی و نمیتونه تصمیم نهایی را بگیره.

قبله اینکه نظرمو بدم ,حالا که خودت اینجوری نوشتی پس بذار بگم که با اینکه تو کلاس دوست پیدا کردم ولی زینب جاش خیلییییی سبز و خالی هست.آخه با هم شروع کرده بودیم.....

خب از شانسمون هوا تو پاییز خیلی آلوده تره....بگذریم, اما تصمیم نهایی با خودته.

سلام سارا بانو
مرسی که اومدی
البته واقعا خوبیهاش بیشتر از بدیهاش نبود
کلا یکی دو مورد از خوبیهاش گفته بودم و موارد بدیهاش زیادتر بود
اما راستش در یک اقدام "ص ا ئ م ی" گونه، میخوام ثبت نام کنم دوباره
فوقش ممکنه این یه جلسه رو نیام و برم واسه مراسم سال بابابزرگم
اما خب خوبیش اینه که هفته های بعد کلاس داریم و دلم به اونا خوش میشه

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد